من : تسنيم آخه تو براى چى اينقدر منو دوست دارى و از من جدا نميشى ؟ تسنيم : مامان سوالت خيلى خنده داره ها ....!!!!!!!!!!! **************** قرارهاى تو با باباجون در رفتن به شهر كتاب همچنان پابرجاست و تو آرزو مى كنى روزى اتاقت مثل شهر كتاب ابن سينا باشد !! هر بار به همت باباجون عزيز دست پر و خوشحال بر مى گردى و تا چند روز سرت گرم كتابهاى جديدت است ************************* چيزى حدود ٤٥ روز مانده تا آغاز ١٢ سال تحصيليت !! چه روز شمارى مى كنم برايت مادر جان ! **************** عزيز دل مادر .... ميوه عمرم ، دخترم يك مطلبى را مى گويم اما در گوشت ... مى خواهم من يادم بماند و تو هم بدانى عزيز دلم مى خواهم از اين روزها براي...